• روزهای سخت پایانی فیلمبرداری، پریناز ایزدیار یکهو سر صحنه دل درد گرفت و مجبور شد آپاندیسش را عمل کند. شرایط سختی بود و باید لوکیشن را تحویل میدادیم، به دکترها که زنگ زدیم گفتند تا ۱۰ روز اصلا سراغش را نگیریم اما وقتی ماجرا به گوش خود او رسید در کمتر از ۷۲ ساعت به دستیارم زنگ زد و گفت من اوکی ام و خودم را میرسانم. این رفتارها خیلی ارزش دارد. وقتی با بازیگری با این میزان فداکاری و شعور همکاری داری به دلت میچسبد و حس میکنی که فیلمسازی چقدر لذتبخش است.
• از روز اول دو چیز از نوید خواستم. یکی شانههای عقب رفته و این که قوز نکند، برای این منظور با مربی بدنسازی خیلی کار کرد و حدود ۱۲ کیلو هم وزن اضافه کرد. خواسته دومام تمرین روی صدا بود. چون صدای نوید در فیلم های قبلی اصلا شبیه چیزی نبود که من برای نعمت جاهد میخواستم. تقریبا روزی حدود یک الی یک ساعت و نیم تمرین صدا داشت تا بتواند در هر پلان این بم بودن را حفظ کند. در مورد کاراکترش هم خواسته من این بود که به رئیس زندان دهه ۴۰ نزدیک شود. به همین خاطر چندین جلسه مصاحبه بین نوید و تیمسار کوهرنگی گذاشتیم. با این که کاراکتر ۵۰ سال پیرتر شده بود اما نوید آنقدر بازیگر باهوشی است که آنچه میخواست را میگرفت و به عنوان الگو از آن استفاده میکرد. تاکید میکنم نوید واقعا بازیگر باهوشی است.
• تیمسار کوهرنگی یک بار در صحبتهایش گفت آن روزها مددکارها … گفتم مددکار؟ مگر آن موقع در زندان مددکارها هم بودند؟ توضیح داد که آن زمان بنیادی شکل گرفته بود که خانمها و آقایان دیپلمه جوان، داوطلبانه و با انگیزههای خیرخواهانه به زندان مراجعه میکردند و با گذراندن دوره ۶ ماهه برای کمک به زندانیها به زندانها فرستاده میشدند.
پسندها...