محمدسعید محصصی در سایت ماهنامه فیلم نوشت :
پیمان معادی در یادداشت کوتاهش در شمارهی ویژهی ماهنامهی «فیلم» برای سیوششمین جشنواره ملی فجر نوشته که هدفش از ساخت بمب؛ یک عاشقانه بیان تصورات، خاطرات و فکرهای آزاردهندهای بوده است که در قفسهی ذهن خود داشته و بسیارند هنرمندانی همچون او که میخواهند (اصلاً وظیفه دارند) از این فکرها و خاطرات حرف بزنند و تابوها و حریمهای بیجهت مجالشان نمیدهد.
ایدهی بمب… یعنی وقوع بمباران شبانه را فرصتی قلمداد کردن برای ابراز عشق، هرچند در سینما و هنر و ادبیات ما تازگی دارد، اما ایدهای اقتباسی است؛ نیکوس کازانتزاکیس در رمان آخرین وسوسه مسیح برای تصویر کردن افکار و عواطف بازیگوشانهی عیسای نهساله صحنهای را به تصویر میکشد که عیسی بر سر در خانهشان نشسته است و ناگهان زمینلرزهای رخ میدهد و دختران نوجوان یازدهدوازدهساله با سر برهنه و موهای بلند فرفری سراسیمه از خانههای خود بیرون میدوند. کازانتزاکیس در آخرین کتابش گزارش به خاک یونان که زندگینامهاش است با یادآوری همین صحنه معلوم میکند که این، از خاطرات کودکی خودش بوده که در زندگیاش واژهی زلزله مترادف با دختران زیباروی مسلمانِ ترک با موهای افشان فرفری بوده است! حال چه معادی این ایده را از آن نویسندهی بزرگ اقتباس کرده باشد چه مستقیم از ذهن خودش تراوش کرده باشد، ایدهای درخشان است که بهدرستی و با فرمی درخشانتر در داستانی بسیار جذاب پرورده شده است.
فیلم با آن تراولینگ طولانی شبانه، انگار ما را از زمان حال به سی سال پیش میبرد و در فضایی تیره و ترسگون و غمآلود حبس میکند و در برابر ما را وامیدارد از درون همین تیرگی و ترس و غم، خردهخرده، شادیها و عشقها و زیباییهای آن دوره را لمس کنیم. زیباییها و شادیهایی که در پس همان تابوها و اسطورهسازیها که همچون حجابی نهتنها مغز بسیاری از تودههای انبوه ملت که حتی قلب و عاطفهی آنان را در خود گرفته بود؛ مدام سرکوب میشد و لهله میزد برای ذرهای نفس. از یک عشق سادهی آغاز نوجوانی تا عشق در محاق قهر و سوءتفاهم ماندهی زنوشوهرانه و تا اظهار نظر آزادانه در مورد ضرورت جنگ و ادامهی آن. از این رو بمب… بهشدت قلقلکدهنده است و هنوز برای برخی آزاردهنده، شاید!
ویژگی مهم فیلم این است که در باب پرسشها در مورد تابوها و اسطورههای ساخت آن دوران، داوری نمیکند و قضاوت را بر عهدهی تماشاگر میگذارد؛ و نتیجهی داوری گاه معلوم است (مثل آواز خواندن یکی از معلمان مدرسه دور از چشم بعضی!) و گاه نامشخص است مثل بحث در مورد ادامهی جنگ که موضوع به تماشاگر محول شده است.
خلاصه اینکه برای خیلیها از جمله نگارنده که حرفهای نگفتهی زیادی در مورد آن دوران و از تجربههای زیستهی خود دارند، بمب… از آن دست فیلمهاست که حرف دل خیلیها را میزند و امیدوارمان میکند که بتوانیم باقی حرفهای نگفته را که برخیشان هنوز هم نگفتنی تلقی میشوند، هم خود در کارهایی که میتوانیم در سینما بکنیم بزنیم و هم منتظر باشیم که دیگرانی از جنس معادی، با همین صداقت و غمخوری بزنند و بشنویم.