تصویر رستوران تازه تاسیس فیلم «طلا» در آن نمای پایانی چقدر نمادین بود. مشتریان نمیدانستند در مسیر پخت این سوپهای خوشمزه و افتتاح این مکان پرزرق و برق چه جرم و جنایتی رخ دادهاست. تقریبا هر روز با این موقعیت آشنا مواجه میشویم. آدمها و مکانهای پاستوریزه و تمیزی که چهره پلیدشان را پشت نقاب دروغ و تظاهر مخفی کردهاند. پرویز شهبازی در فیلم «طلا» به همان تم همیشگیاش وفادار میماند. شهری بیرحم و خشن را ترسیم میکند که در آن رشتههای اعتماد میان ساکنانش پاره شدهاست. اما این دفعه شخصیتها فرق کردهاند. دیگر کسی به فکر کلاهبرداری و شارلاتانبازی نیست. یکی از بچههای گروه پول دوستش را پس میدهد تا او در شرکت شرمنده نشود. همه هوای هم را دارند و دلشان برای هم میسوزد. اما انگار اینطوری کسی به جایی نمیرسد. مرد خوشبخت آن پدری است که دلارها را زیر پوست شهر مخفی کرده. پس باید بروند و انتقامشان را از سرمایهداران و مرفهان بیدرد بگیرند. شهبازی اینبار از جامعهای سخن میگوید که بسترهای ارتکاب جرم را برای جوانان فراهم میکند.
فیلمساز بار دیگر ثابت میکند که شگردهای قصهگویی را به خوبی میشناسد و در ایجاد تعلیق و گرهافکنی استاد است. او نشان میدهد که چگونه رویاهای جوانان خام و خوشخیال امروزی در دل مناسبات بیرحم اقتصادی نابود میشود.
پینوشت: سکانس تصمیم نگار جواهریان مبنی بر نگه داشتن جنین کاملا اضافه بود. اصلا چه اهمیتی دارد که او برای آیندهاش چه برنامهای دارد؟ برای فسخ نکردن قرارداد اجاره هم باید بهانه دیگری پیدا میکرد. مگر میشود کسی قراردادی را نتواند فسخ کند؟
نویسنده احسان رحیمزاده