شهاب دارابیان، روزنامهنگار فرهنگی:
برخی سوژهها به قدری تکراری است که دست گذاشتن روی آن ریسک بزرگی محسوب میشود؛ چراکه اگر فیلمساز نتواند، حرف جدیدی بزند، نه تنهای به موفقیتی نمیرسد؛ بلکه بعید است که از دست منتقدان جوان این روزهای سینمای ایران، (که به دنبال دستوپا کردن نامی برای خود هستند) جان سالم به در ببرد. برای همین باید گفت که در نخستین گام در تحلیل و بررسی آخرین فیلم بهروز شعیبی، باید به شجاعت، این کارگردان ۳۹ ساله اشاره کرد؛ شجاعتی که یک سر وگردن از کارهای قبلی او بالاتر است.
اعتیاد، فقر موضوعی که هر وقت سینمای ایران روزهای بیسوژه خود را طی میکند به سراغش میرود و ما نیز طبیعتا در چنین وضعیتی باید منتظر آن باشیم. انگار اصلا آسمان سینمای اجتماعی به یکباره پاره شده و تنها اعتیاد و فقر از آن بیرون زده است. به هر حال گاهی تکراریترین سوژهها میتوانند؛ بکرترین سوژه هم باشد. درست مانند فیلم توقف شده «سنتوری» داریوش مهرجویی که تصویر نه چندان خوب اما ماندگاری را از خود به جای گذاشت. اسم «سنتوری» آمد؛ شاید «دارکوب» مانند این اثر مهرجویی اقتباسی آزاد از کتاب «عقاید یک دلقک» هاینریش بل نباشد؛ اما وجه اشتراکی هم دارد و آن این است که هر دو قهرمان داستان (عقاید یک دلقک و دارکوب) عقاید خودشان (داشتههای ارزشمند) را به پول نمیفروشند.
اگر بخواهیم به سراغ فیلمی شبیه به این اثر در سینمای جهان برویم، شاید نزدیکترین گزینه فیلم «وقتی مردی عاشق یک زن است»، اثر لوئیس ماندوکی باشد. داستان زنی که معتاد به الکل است اما تلاش میکند بخاطر دخترانش ترک کند. از سینمای دنیا که فاصله بگیریم، سینمای ایران در سالهای گذشته کم به سراغ موضوع اعتیاد نرفته است و موفقیتاش در پرداختن به این موضوع را باید در دهههای آینده بررسی کنیم؛ «ابد و یک روز»، «شمعی در باد»، «سنتوری»، «خون بازی»، «مرهم»، «به خاطر پونه»، «عصر یخبندان» و «مغزهای کوچک زنگ زده» تنها نمونه کوچکی از فیلمهایی است که با این موضوع ساخته شده است.
به هر حال توضیح بیش از این درباره دغدغه فیلم، کار را کمی لوس میکند؛ بنابراین به سراغ داستان «دارکوب» میرویم؛ فیلم در لوکیشنی تاریک شروع میشود که نخستین برداشت از نام فیلم همین است. زن حاملهای با شوهرش و یک دلال بچه به سمتی نامعلوم میرود. زن اصرار دارد بچه را نگه دارد اما مرد در تلاش است تا به او بفهماند که فرزندشان آینده درخشانی ندارد و باید او را به کسی بدهند که توانایی بزرگ کردنش را داشته باشد. بلافاصله بعد از این سکانس ما وارد زندگی متفاوت روزبه و نیلوفر میشویم. در همان سکانسهای ابتدایی میفهمیم که روزبه مدیر یک فروشگاه زنجیرهای و از قضا انسان منصفی است. او از روی بدشانسی در یک اتفاق تصادفی با همسر سابقش روبهرو میشود، اتفاقی که به واسطه آن مخاطب شک میکند و نمیفهمد که شعیبی با به تصویر کشیدن چنین تناقضی به دنبال چیست. شاید باور مخاطب در ابتدا این باشد که مهسا زنی خیابانی است و روزبه هم از همین مردهای هیزی است که این روزها در میبندی از پنجره وارد فیلمهای ایرانی میشوند؛ اما به یکباره و با آمدن اسم مهریه ورق برمیگردد و مخاطب به این یقین میرسد که مهسا همسر سابق روزبه بوده است.
مهسا در ابتدا قصد باجگیری از روزبه را دارد؛ روزبهای که زندگی مرفهای را برای خود رقم زده و شاید سوال در این لحظه از فیلم این باشد که آیا روزبه در زمان زندگی با مهسا هم چنین وضعیتی داشته است؟ به هرحال مهسا پول میخواهد و میگوید که بیخیال نخواهد شد؛ اما به محض مواجه شدن با خانواده روزبه (نیلوفر و گلی) یاد دخترش باران میافتد و از روی سن و سال گلی حدس میزند که شاید گلی همان باران او باشد. مهسا در این تلاش با نیلوفری طرف است که مهناز افشار خوب از پس بازی در نقشاش برآمده و واکنشهای او شاخکهای مهسا را تیز میکند که دخترش به احتمال زیاد نمرده است. از اینجا به بعد شاهد تلاش مهسا برای بازپس گرفتن بزرگترین حق یک زن، یعنی مادر بودن هستیم.
به سراغ فیلمنامه میرویم؛ حسین ترابنژاد، یکی از دو نویسنده این اثر در فیلم «ماجرای نیمروز» و سریال «شوق پرواز» به خوبی نشان داده که استاد قصه تعریف کردن است و وقتی قلمش گرم شود تا ته داستان را میرود؛ در «دارکوب» هم وضعیت به همین شکل است و او سر داستان را گرفته و ولکن این قضیه نیست. او جذاب مینویسد و با همکاری آزیتا ایرایی خوب توانسته یک رئالیسم اجتماعی را به یک رمانتیسم تبدیل کند و احساس و عشق را به داستان خشن و تیره «دارکوب» برگرداند.
از طرفی ما در این اثر با بهروز شعیبی جوانی روبهرو هستیم که تجربه موفق کم ندارد و بازی او در فیلم «طلا و مس» و کارگردانی «سیانور» و «دهلیز» این اطمینان را به ما میدهد که با کارگردانی جوان؛ اما کاربلد همراه هستیم. شعیبی در این قصه نیاز به ارتباطگیری نزدیک با مخاطب دارد، به همین دلیل در این اثر از هر ابزاری برای کاهش فاصلهها استفاده کرده است. برای مثال او در این فیلم برخلاف «سیانور» دوربین را روی دست گرفته تا مخاطب را به سمت خود بکشد و دیگر مانند «سیانور»، خبری از دوربین ثابت نیست. اینها نکات ابتدایی یک فیلم موفق است، نکاتی که متاسفانه این روزها در سینمای مدرن اما کم سواد ما کمتر به آن توجه میکنند.
در این گام به سراغ بازی زیبای سارا بهرامی خواهیم پرداخت؛ «دارکوب» به داستان زنی اشاره دارد که اعتیاد طناب «دار» او شده است و هر روز به زندگیاش «کوب» میزند. زنی که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد، در پارکی اسیر شده و حالا خبر زنده بودن دخترش تنها روزنهای است که میتواند نور امید را به زندگی سیاهاش بتاباند. چنین موضوعات کلیشهای، تنها به کمک یک معجزه میتوانند مخاطب و کارشناسان را به سمت خود بکشند و شعیبی خیلی خوششانس است که در این اثر سارا بهرامی را دارد تا بعد از موفقیت در فیلم «ایتالیا ایتالیا» دست به معجزه بزند و یک داستان قهرمانپرور تکراری را سروسامان دهد.
سارا بهرامی در این فیلم فوقالعاده ظاهر شده و کسب جایزه سیمرغ جشنواره فیلم فجر کمترین جایزهای است که میتوان به او داد. بهرامی در نقشاش غرق شده و به خوبی از پس فیلمنامه برآمده است. در دل داستان متوجه میشویم که مهسا با دیدن گلی یا باران تغییر دیدگاه میدهد، دیگر هیچ چیز حتی پول نمیتواند او را راضی کند، او تبدیل به قهرمانی میشود که درتلاش است در ابتدا خودش را نجات دهد و سپس به سراغ دخترش برود. او در این راه دست به هرکاری میزند، فروشگاه را بهم میریزد، شیشهها را میشکند، چاقوکشی میکند و انتها مکافاتخانهای برای روزبه و نیلوفر تدارک میبیند که آن دو به هر راهی حتی فرار فکر کنند. اینجا درست جایی است که داستایفسکی در مقابل چشمانمان ظاهر میشود و میگوید: «به محض اینکه کسی یقین کرد ابرقهرمان است، جنایت خواهد کرد و باید در انتظار مکافات آن باشیم.»
هرچقدر بازی امین حیایی در این فیلم به دل نمیشیند؛ اما هادی حجازیفر با همان چند دقیقه کوتاه هم بدجور مورد پسند مخاطب قرار میگیرد و آنجاست که باز این نکته را یادآور میشود که این بازیگر به قدری نقشاش را خوب بازی میکند که هر فیلمنامهنویسی بعد از همکاری با او علاقهمند میشود که در کارهای بعدی هم نقشی برای او بنویسد، هر چند آن نقش کوتاه باشد، درست مانند نقش مازیار در «دارکوب» که به قدری خوب اجرا شده است که مخاطب یک لحظه هم به این موضوع فکر نمیکند، که اگر نقش مازیار حذف شود، چه ضربهای به فیلم میخورد؟
در این فیلم ما با مهناز افشاری روبهرو هستیم که خودش هم نمی داند دقیقا مشکلاش چیست. دائم با خودش کلنجار میرود. شاید شروع بروز احساسات او زمانی باشد که به سراغ خانه مهسا میرود و سر از پارک درمیآورد. چیزی در فیلم نمایان نیست اما به راحتی میشود حدس زد که نیلوفر جنبههای حسادت را کنار گذاشته است و خودش را جای مهسا میبیند؛ او به این نتیجه رسیده گه خیلی ساده این امکان وجود دارد تا امروز جای او و مهسا متفاوت باشد؛ بنابراین دلش میخواهد به مهسا کمک کند
شعیبی دست از سر لوکیشنها و تصاویر متنوع برنمیدارد و درست مانند «سیانور» تا جایی که بتواند از آن استفاده میکند. نکته مهم و قابل توجه در این فیلم و فیلمهایی که این روزها ساخته میشود، این است که چرا فیلمسازان ما اصرار دارند، تا فضای تلخ و تیره اطراف پایتخت را نشان دهند. این اصرار را متوجه نمیشوم اما گویا این لوکیشنها مُد است تا به مخاطب بفهماند که تهران تنها برج میلاد و ساختمانهای بلند و زیباییش نیست و در دل خود زشتیهای فراوانی را پنهان کرده است.
در پایان باید گفت که «دارکوب» تلاش قابل تقدیری از سوی بهروز شعیبی بود که بدون شک جا داشت تا با بازی بینظیر سارا بهرامی، بیشتر از اینها بفروشد؛ فیلمی که اگر چه نتوانست بخش قابل توجهی از گیشهها را به خود جلب کند و به زحمت فروشاش از دو میلیارد گذشت؛ اما این انتظار میرود که بتواند فروش خوب و قابل قبولی در پخش خانگی داشته باشد. به هر حال «دارکوب» داستان یک مبارزه با خود است برای اثتبات این نکته که گاه یک اتفاق کوچک میتواند چنان انگیزهای در آدمی ایجاد کند که زندگی از عرش به فرش رفته را به عرش برگرداند. اگر بخواهم نگاهی شاعرانه به اثر شعیبی داشته باشم، باید بگویم که او در ساخت این فیلم از واجآرایی حرف «میم» استفاده کرده است؛ آنجا که میبینیم و میشنویم: میم مثل مادر، مثل محبت، مثل مُردن، مثل مهسا، مثل معتاد، مثل مراقبت، مثل محو شدن، مثل مردد، مثل مرز، مثل محدودیت، مثل من، مثل ما، مثل تو…
پسندها...